فـــرقـــی نـمــیکــنـــد تـــو دل ببـــــــری یــــا مــــن دل ببـــــــــــازم ...
اگـــر حـــکــــم ، حـــکــــم د ل نـبـــاشـــد
دیـــر یــــا زود ,
یــــک نـــفــــر خــــواهـــــد بریـــــــــــــــد !
فـــرقـــی نـمــیکــنـــد تـــو دل ببـــــــری یــــا مــــن دل ببـــــــــــازم ...
اگـــر حـــکــــم ، حـــکــــم د ل نـبـــاشـــد
دیـــر یــــا زود ,
یــــک نـــفــــر خــــواهـــــد بریـــــــــــــــد !
می خوآهی بـــــــروی؟
بـَهآنه می خــــــواهی؟
بگذار مـَن بهانه رآ دستت بدهم
برو و هر کس پرسید چــــــــــــرآ
بگو : لجــــــوج بود , همیشـــــه سـَرسختآنه عآشــــــقم بود
بگو : فـَریآد می کرد , همه جآ فریـاد می کرد که مرآ می خوآهد
بگو : درگیر بود , همیشــــــه درگیر افســــــون نگــــآهـَم بود
بگو : بی احساس بود , به همه توهین ها و اخم هآیم لـَبخند میزد
بگو : او نخواست , نخواست کســــی جز مـَن در دلش خآنه کند
مینویسم سرشار از عشق
برای تویی که همیشه
تنها مخاطب خاص دلنوشته های منی...
برای تو که بخوانی و بدانی
دوست داشتنت در من
بی انتهاست...
➹چه سکــــــــوتی دنیـــــــــــا را فـــــــــــرا می گرفت !!!➹
➹اگــــــــر هرکســــــــــــی ➹
➹تنهــــا به انــــــــــدازه ی صــــــــــداقتش➹
➹سخـــــن میگــــــفت ... ➹
❧شب است ...❧
❧کلنجار میروم با خودم❧
❧با دلتنگی هایم❧
❧با قلب له شده ام❧
❧با غرور شکسته ام❧
❧سراغش را بگیرم ... نگیرم ... بگیرم ... نگیرم❧
❧نزدیک صبح است ... دل را به دریا زدم ❧
❧" مشترک مورد نظر در حال مکالمه می باشد "❧
باد باشی خاکتم
درخت باشی برگتم
چشمه باشی ابتم
هر کجا باشی به یادتم
مثل بارون با صفایی / مثل برف سفید و ماهی
مثل گل خوشبو و زیبا / مثل خون تو قلب مایی
چه بخواهی، چه نخواهی / تو عزیز دل مایی
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم...
تمام می شود...
بالاخره تمام می شود...!!!
گـاهــﮯ نـدانـسـتـﮧ از یــک نـفـر بـتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ
آنــقـدر بـزرگ کـﮧ از دســت ابـراهـیـم نـیـز کــارـﮯ بـر نـمـﮯ آیـد
درجلسه امتحان عشق.......
من ماندم ویک برگه سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی
ویک بغل تنهائی ودلتنگی
درد دل من در این کاغدکوچک جا نمیشود
دراین سکوت بغض آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی میکند
وبرگه سفیدم .....!
عاشقانه قطره ها را به آغوش میکشد
عشق تونوشتنی نیست !
باتو ......
دربرگه ام نار کناره آن
قطره اشک یک قلب میکشم
وقت تمام است
برگه ها بالا !
گرفته دلم ، کجایی که آرامم کنی ، کجایی که این غم یخ زده را در دلم آب کنی
گرفته دلم ، کجایی که به درد دلهایم گوش کنی ، کجایی که مرا با بوسه هایت گرم کنی...
نیستی و من در حسرت این لحظه ها نشسته ام ، نیستی و من بیشتر از همیشه خسته ام
در لا به لای برگهای زندگی ، نیست برگی که از تو ننوشته باشم ،
نیست روزی که از تو نگفته باشم
امروز آمد و از تو گفتم ،نبودی و اشک از چشمانم ریخت و در همان گوشه نشستم ،
دلم خالی نشد و گرفته دلم ، کجایی که دلم به سراغت بیاید گلم؟
نیستی و حتی سراغی از دلم نمیگیری ، یک روز نباشم که تو مثل من نمیمیری....
نمیبینی چشمهایم را ، نمیمانی تا دلم را ، به نقطه خوشبختی برسانی ،
مرا به جایی آرام بکشانی تا خیالم راحت باشد از اینکه همیشه تو را خواهم داشت
نمیخواهی دلم را ، نمیدانی راز درونم را ، نمیگذاری تا مثل گذشته دلم تنها به تو خوش باشد ،